please don't be sheep

در آوردگاه پهناور دنيا در اردوی زندگی چون گوسفندانی مباش كه بی اراده رانده می شوند قهرمانی باش در تكاپو!

 
 

«اعتماد به نفس» یگانه طریق موفقیت!
ارسال شده در سه شنبه 27 تير 1391برچسب:, - 9:23

اعتماد به نفس را هرگز از دست مده،

تا آن زمان که باور کنی که توانایی،

هرگز ریسمان امید را رها مکن.

وقتی احساس می کنی که دیگر تاب تحمل نداری،

جادوی امید است که به تو نیروی ادامه راه می دهد.

اعتماد به نفس را هرگز از دست مده،

تا آن زمان که باور کنی که توانایی،

دلیلی داری تا بکوشی.

هرگز مهار شاد زیستن خود را به دست دیگری مده،

بر آن چنگ بزن!

آنگاه همواره در اختیارت خواهد بود.

این  ثروت مادی نیست که پیروزی یا شکست را رقم می زند.

پیروزی یا شکست در چگونگی احساس ما نهفته است.

احساس ماست که ژرفای حیات مان را نشان می دهد.

روا مدار که لحظه های  ناخوشایند بر تو چیره گردند.

صبور باش و ببین که آنها در گذرند.


نويسنده Darya

 


آنتونی رابینز
ارسال شده در دو شنبه 19 تير 1391برچسب:, - 19:44

هیچ احساسی شریفتر از دلسوزی و خدمتگزاری به دیگران نیست. احساس این که به عنوان یک انسان، چه کسی هستید، چگونه زندگی کرده اید، گفتار و اعمال شما چه بوده است، و چه اثرات عمیق و معنی داری بر زندگی دیگران گذاشته اید، بزرگترین موهبت زندگی است. رمز زندگی، بخشندگی است.  


نويسنده Darya

 


بودا
ارسال شده در دو شنبه 19 تير 1391برچسب:, - 19:42

اشكهاي ديگران را مبدل به نگاههاي پر از شادي نمودن بهترين خوشبختي هاست . 


نويسنده Darya

 


افلاطون
ارسال شده در دو شنبه 19 تير 1391برچسب:, - 19:41

موسیقی تاثیر فوق العاده ای در روح انسان دارد و اگر درست به کار رود می تواند زیبایی را در رویاهای روح جایگزین کند . 


نويسنده Darya

 


کاش نمی آمدی...
ارسال شده در دو شنبه 19 تير 1391برچسب:, - 16:46

کاش نمی آمدی

آن وقت می گفتم به ندیدنت عادت دارم

کاش آن روز بهاری تو را به همراه خود نمی آوردم

تا احساس کنم که روح لطیف بهاری داری

و باور کنم بود و نبود منی

و بگویم که تمام باورهای وجود منی

و فریاد بزنم

        که بدون تو نیست و نابودم 


نويسنده Darya

 


هنوزم دوست می دارم
ارسال شده در دو شنبه 19 تير 1391برچسب:, - 16:22

خیلی وقته دیگه شب ها نمیایی تو خواب و رویا  

خیلی وقته شده تنها قلب من تو شهر غم ها 

خیلی وقته شده عادت، حرفامون مثل محبت 

خیلی وقته دل اسیره بهونه زیاد می گیره 

خیلی وقته که اسیرم می خوام دستاتو بگیرم 

خیلی وقته که همینم واسه اسم تو می میرم 

خیلی وقته تو رو دارم هنوزم چشم انتظارم 

خیلی وقته فکرم اینه، عشق من این نازنین

خیلی وقته تو کلامت، پی بردم من به مرامت

خیلی وقته تو رو دارم، شبا با یادت می خوابم 

خیلی وقته تو رو دارم، هنوزم دوست می دارم 


نويسنده Darya

 


عشق والاترین موهبت زندگی
ارسال شده در یک شنبه 11 تير 1391برچسب:, - 17:24

عاشق بودن

تجربه تمامی احساسات بیرون از عشق،

و از نو بازگشت به عشق است.

عاشق بودن

تحمل رنج و درد

و توانایی غلبه و از یاد بردن این رنج و درد است.

عاشق بودن

همان است که بدانی دیگری کامل نیست.

بتوانی بخش های نازیبا را ببینی ولی

بر بخش های که دوست می داری تاکید کنی

و شادمانه هر دو را بپذیری.

عاشق بودن

بر پا ساختن ستونهای استوار بر بنای احساسات است

ولی جایی نیز برای تغییر بگذار

چون

داشتن احساس یکسان در تمام عمر

جایی برای رشد، تجربه و آموختن نمی گذارد.

عاشق بودن

بخشیدن تا سر حد فقر است

والاترین هدیه ها بین دوستان

اعتماد است و درک متقابل

این دو ارمغان عشق اند.

عشق ایثار چیزی بیش از تمامی خود است،
تنها در طلب لبخندی کوچک.

عاشق بودن

دیدن نه تنها با چشم که با دل است

پرورش بینشی در ژرفای احساس خود و دیگری است

داشتن درکی نیکو از پیوند میان دو انسان است.

عاشق بودن

فدا کردن خود به تمامی است

آماده تا بگویی:

« اینک من

و دوستت دارم بسیار و بسیار!

ندای تمام وجودم »

نه اینکه هر دم به رنگی درآیی و هر روز

نوایی دگر ساز کنی تا پذیرفته شوی

بلکه چنان تغیر کنی تا نور خوبی ها

 

 

ظلمت کمبودهایت را بپوشاند!

 


نويسنده Darya

 


خدایا........مطلب ارسالی ازferee
ارسال شده در 11 تير 1391برچسب:, - 12:33

خدایا......
کودکان گل فروش رامیبینی؟
مردان خانه بدوش.....
دخترکان تن فروش....
مادران سیاه پوش.....
کاسبان دین فروش...
محرب های فرش پوش...
پدران کلیه فروش.....
زبانهای عشق فروش...
انسان های ادم فروش...
همه رامیبینی؟ میخواهم یک تکه اسمان کلنگی بخرم،دیگر زمینت بوی زندگی نمیدهد!!! 


نويسنده

 


تو را دوست دارم
ارسال شده در یک شنبه 11 تير 1391برچسب:, - 11:0

مرا تنها مگذار! بی تو آسمان زیبا نیست و راه رفتن ابرها به راه رفتن مردگانی می ماند که از خوابی دیرپا برخاسته اند..

 بی تو کتابها بسته می مانند و قلمها نای نوشتن ندارند...

بی تو هیچ جاده ای به طرف افقهای روشن نمی رود و هیچ جنگلی به فکر سبز شدن و بالیدن نمی افتد و هیچ پرنده ای بالهایش را برای پرواز آرایش نمی کند...

 

مرا تنها مگذار! من نمی توانم ثانیه های سرد و ساکت را به طرف فردا هل بدهم و روی نزدیکترین درخت، قلبم را به یادگار حک کنم....

 


نويسنده Darya

 



ارسال شده در شنبه 10 تير 1391برچسب:, - 9:40

گاهی در زندگی دلتان به قدری برای کسی تنگ می شود


که می خواهید او را از رویاهایتان بیرون بیاورید


و آرزوهای خود در آغوش بگیرید 


نويسنده Darya

 


شکسپیر
ارسال شده در چهار شنبه 7 تير 1391برچسب:, - 10:31

شكسپیر میگه: خیانت تنها این نیست كه شب را با دیگری بگذرانی ...

خیانت میتواند دروغ دوست داشتن باشد !

خیانت تنها این نیست كه دستت را در خفا در دست دیگری بگذاری ...

خیانت میتواند جاری كردن اشك بر دیدگان معصومی باشد! 


نويسنده Darya

 



ارسال شده در چهار شنبه 7 تير 1391برچسب:, - 10:29

آدمها

 تمام آنچیزی نیستند

  که درچارچوب نگاهت میگنجند... 


نويسنده Darya

 


سکوت...
ارسال شده در چهار شنبه 7 تير 1391برچسب:, - 10:12

آنقدر
فریادهایم را
سکوت کرده ام
که اگر به چشمانم بنگرید
کر می شوید… 


نويسنده Darya

 


احساس بدیست...
ارسال شده در چهار شنبه 7 تير 1391برچسب:, - 9:55

چه احساس بدیست ؛ وقتی با تمام وجودت کسی را دوست داری و او برای دیدن قلبت میخواهد دکمه های لباست را باز کند... !!!

 


نويسنده Darya

 



ارسال شده در سه شنبه 6 تير 1391برچسب:, - 18:4

میگن بی گناه تا پای دار میره ولی بالای دار نمیره

ولی هیچکس به این فکر نکرده که :
تا پای دار رفتن برای یه بی گناه از صد بار بالای دار رفتن یه گناه کار زجرآور تره !!! 


نويسنده Darya

 



ارسال شده در سه شنبه 6 تير 1391برچسب:, - 17:59

تن هاي هرزه را سنگسار مي كنند غافل از آنكه شهر پر از فاحشه هاي مغزي است و كسي نمي داند كه مغزهاي هرزه ويرانگرترند تا تن هاي هرزه !! 


نويسنده Darya

 


نامه
ارسال شده در سه شنبه 6 تير 1391برچسب:, - 17:57

چقدر دلم مي‌خواهد نامه بنويسم

تمبر و پاكت هم هست

و يك عالمه حرف



كاش كسي جايي منتظرم بود 


نويسنده Darya

 


فروغ فرخزاد
ارسال شده در سه شنبه 6 تير 1391برچسب:, - 17:55

 من به تو خندیدم

چون که می دانستم

تو به چه دلهره از باغچه همسایه سیب را دزدیدی

پدرم از پی تو تند دوید

و نمی دانستی باغبان باغچه همسایه

پدر پیر من است

من به تو خندیدم

تا که با خنده خود

پاسخ عشق تورا خالصانه بدهم

بغض چشمان تو لیک

لرزه انداخت به دستان من و

سیب دندان زده از دست من افتاد به خاک

دل من گفت برو

چون نمی خواست به خاطر بسپارد

گریه تلخ تو راو من رفتم و هنوز سالهالست که در ذهن من آرام آرام

حیرت و بغض تو تکرار کنان می دهد ازارم

و من اندیشه کنان غرق این پندارم

که چه میشد باغچه کوچک ما سیب نداشت؟


نويسنده Darya

 



ارسال شده در سه شنبه 6 تير 1391برچسب:, - 17:51

چـطـوری میـتونــی بـا هـمــه بـخــوابــی … ؟!


 مــن بـالـشمـو عـوض مـی کـنـم خـوابـم نـمیبـــره … !!!
 


نويسنده Darya

 





 
li id=